دوستی که هر گز نمی میرد..!!
دوستی که هرگز نمی میرد
 
کسی نیست مگر خدا!!!
 
 
بعضی از مردم مثل توت اند؛ با اندک تکانی و بدون هیچ مقاومتی زود می افتند.
بعضی دیگر مثل انار اند؛ با تکان دادن نمی افتند و باید رفت جلو و آن ها را با دست چید.
بعضی دیگر مثل گردو هستند؛ دم دست نیستند و با تکان دادن هم نمی افتند؛ باید توی سرشان چوب زد تا بیفتند.
بعضی دیگر هم مثل نارگیل اند؛ نه با تکان می افتند نه با چوب زدن؛سخت تر از این حرف ها هستند.
این ثفحه برای آنهاست؛
بویژه انهایی که مثل نارگیل سفت اند ولی دلهایشان سفید است.
ما به تلنگر ها نه چند دقیقه که همیشه محتاجیم.
 
مشعل
 
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرشسطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت.
مرد جلو رفت و از فرشته پرسید (( این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ ))
فرشته جواب داد ((می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل  آتش جهنم را خواموش کنم.آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد؟؟))
 
 
بوی نفت
 
سال ها پیش، مرد مومنی هنگامی که از سر کار بر می گشت و داشت وارد خانه شان می شد، صدایی به گوشش رسید (( ببخشید با شما کار داشتم!))
وقتی مرد مومن نگاه کرد ، پیر مرد نفت فروشی محله شان را دید.او دبه های نفت را داخل گاری می گذاشت و در کوچه ها می چرخید و داد می زد ((نفتیه نفتی !))
مرد گفت ((چکار داری؟))
نفت فروش گفت ((می دانید شما بیست روز است عوض شده اید؟)!))
مرد تعجب کرد و گفت ((چطور مگه؟))
نفت فروش گفت ((چون بیست روز است وقتی سلام می کنم ، جواب خوبی به من نمی دهید. چون قبل از این حالم را می پرسیدی ، از همسر و فرزندانم خبر می گرفتی؛ می خندیدی!))
مرد باز گفت ((چطور مگه؟))
نفت فروش گفت ((بیست روز است شرکت گاز آمده و گاز منزل شما را وصل کرده است!))
مرد کمی فکر کرد و نفت فروش ادامه داد ((می دانید سلام شما بوی نفت می داد! لابد وقتی به قصابی و نانوایی می روید ، سلامتان بوی نان و گوشت میدهد؟!!))
مرد وارد خانه شد و با خودش درباره ی عبادت هایش فکر می کرد.
 
 
موهبت
 
من از خدا خواستم که به من توانایی و نیرو دهد، و او بر سر راهم مشکلاتی خرار داد تا نیرو مند شوم.
من از خدا خواستم که به من عقل و خرد دهد، و او پیش پایم مسایلی گذاشت تا آنهارا حل کنم.
من از خواستم به من ثروت عطا کند، و او به من فکر داد تا برای رفاهم بیشتر تلاش کنم.
من از خدا خواستم به من شهامت ده، و او خطراتی در زندگی ام پدید آورد تا بر انها غلبه کنم.
من از خدا خواستم به من عشق دهد، و او افراد زجر کشیده ای را نشانم داد تا به ان ها محبت کنم.
من از خدا خواستم به من برکت دهد ، و او به من فرصت هایی داد تا از آن ها بهره ببرم
من هیچکدام از آن هایی را که از خدا خواشتم در یافت نکردم، ولی به همه چیز هایی که میخواستم رسیدم.
 
دود
 
کشتی ای وسط دریا اسیر طوفان شد و مسافران همگی غرق شدند.
از تمامی مسافران تنها دو نفر ماندند که به سختی خود را به جزیره ای رساندند.یکی از ان ها فرد با ایمانی بود و دیگری بی ایمان .
در ان جزیره کسی بجز آن دو کسی زندگی نمی کرد.
آن ها هر روز برای نجات خود به کنار دریا می رفتند. آن ها برای چند روزی که در جزیره بودند، خانه ای از چوب و برگ درختان ساختند.
یک روز بعد از دعا های زیادی که فرد با ایمان کرد، از کنار دریا به طرف کلبه آمدند که دیدند کلبه شان آتش گرفته است.
مرد بی ایمان گفت ((لعنت به این شانس که همه اش بدبختی می آوریم.حالا در این جزیره بی کس و کار چه کنیم؟ این ها همه اش بخاطر دعا های توست!!))
مرد با ایمان کفت ((حتما حکمتی دارد؛نباید نگران باشیم، چون خدا مارا میبیند.))
فردای آن روز کشتی ای به جزیره آمد و آنها را نجات داد.
ناخدای کشتی گفت (( دیروز ما دود را دیدیم و فکر کردیم حتما به کمک احتیاج دارید  و به جزیره آمدیم.))
 
راز 
 
دو نفر که یکی خدا را قبول داشت و دیگری قبول نداشت به کوه رفتند.
به کوهی که خدا در آنجا زندگی می کرد!!
دومی این پیشنهاد را داده بود تا ثابت کند خدا در مشکلات و سختی ها به کسی کمک نمی کند.
دیگری گفت (( موافقم! اما من برای اثبات ایمانم می آیم.))
وقتی به قله رسیدند شب شده بود.در تاریکی صدایی شنیدند(( سنگ های اطرافتان را بار اسب هایتان کنید و آنها را پایین ببرید.))
مرد دومی گفت ((می بینی؟ بعد از چنین صعودی ،از ما همی خواهد که بار سنگین تری را حمل کنم!))
اما دیگری به دستور عمل کرد.
وقتی به دامنه کوه رسیدند، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگ هایی را که مرد مومن با خود آورده بود ، روشن کرد.
آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مومن گفت ((تصمیمات خدا مرموز اند ، اما همیشه به نفع ما هستند.))
 
 
تو را به آرزویت میرساند،خدایی که برای خنداندن گلی اسمان را به گریه می اندازد!!
 
نظر فراموش نشوووووود!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:, | 18:16 | نويسنده : **mona** |
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');